دکتر سلمان فلاح
صفحه اصلی / مطالب و مقالات / مطالب غیر پزشکی / داستان زندگی آقای مدیر عامل

داستان زندگی آقای مدیر عامل

چند وقت پیش یک کلیپ ویدئویی از سخنرانی واقعا جالب و تاثیر گذار آقـای ≪استیــو جـابـز≫، (مدیرعامل و

موسس شرکت کامپیوتری اپــل، نکست و پیکسـار) دیدم، که سال 2005 میلادی در مراسم فارغ التحصیلی

دانش آموختگان دانشگاه استنفورد انجام داده بود.

پیشنهاد می کنم خواندن این متن زیبا را که ترجمه این سخنرانی است از دست ندهید!

من امروز خیلی خوشحالم که در مراسم فارغ التحصیلی شما، که در یکی از بهترین دانشگاه های دنیــا درس می خوانید هستم. من هیچ وقت از دانشگاه فارغ التحصیل نشده ام! امروز می خواهم داستان زندگی ام را برایتان بگویم. خیلی طولانی نیست ، سه تا داستان است.

اولین داستان، مربوط به ارتباط اتفاقات به ظاهر بی ربط زندگی است:

من بعد از شش ماه از شروع دانشگاه در کالج ≪رید≫، ترک تحصیل کردم ولی تا حدود یک سال و نیم بعد از ترک تحصیل، تو دانشگاه می آمدم و می رفتم و خب، حالا می خواهم برای شما بگویم که من چرا ترک تحصیل کردم.
زندگی و مبارزه من قبل از تولدم شروع شد! مادر بیولوژیکی من، یک دانشجوی مجرد بود که تصمیم گرفته بود مرا در لیست پرورشگاه قرار بدهد تا یک خانواده مرا به سرپرستی قبول کند. او به شدت اعتقاد داشت که مرا یک خانواده با تحصیلات دانشگاهی باید به فرزندی قبول کند و همه چیز را برای این کار آماده کرده بود.
یک وکیل و زنش قبول کرده بودند که مرا بعد از تولدم، ازمادرم تحویل بگیرند و همه چیز آماده بود تا اینکه بعد از تولد من، این خانواده گفتند که پسر نمی خواهند و دوست دارند که دختر داشته باشند. این جوری شد که پدر و مادر فعلی من نصف شب یک تلفن دریافت کردند که آیا حاضرند مرا به فرزندی قبول کنند یا نه؟ و آنان گفتند که حتماً.
مادر بیولوژیکی من بعداً فهمید که مادر من هیچ وقت از دانشگاه فارغ التحصیل نشده و پدر من هیچ وقت دبیرستان را تمام نکرده است. مادر اصلی من حاضر نشد که مدارک مربوط به فرزند خواندگی مرا امضا کند تا اینکه آنها قول دادند که مرا وقتی که بزرگ شدم حتماً به دانشگاه بفرستند. این جوری شد که هفده سال بعدش، من وارد کالج شدم و به خاطر این که در آن موقع اطلاعاتم کم بود، دانشگاهی را انتخاب کردم که شهریه آن تقریباً معادل دانشگاه استنفورد بود و پس انداز عمر پدر و مادرم را به سرعت برای شهریه دانشگاه خرج می کردم. بعد از شش ماه متوجه شدم که دانشگاه فایده چندانی برایم ندارد! هیچ ایده ای که می خواهم با زندگی چه کار کنم و دانشگاه چه جوری می خواهد به من کمک کند نداشتم و به جای این که پس انداز عمر پدر و مادرم را خرج کنم، ترک تحصیل کردم؛ ولی ایمان داشتم که همه چیز درست می شود.
اولش یک کمی وحشت داشتم ولی الآن که نگاه می کنم می بینم که یکی از بهترین تصمیم های زندگی من بوده است. لحظه ای که من ترک تحصیل کردم به جای این که کلاس هایی را بروم که به آن ها علاقه ای نداشتم، شروع به کارهایی کردم که واقعاً دوستشان داشتم.
زندگی در آن دوره خیلی برای من آسان نبود. من اتاقی نداشتم و کف اتاق یکی از دوستانم می خوابیدم. قوطی های خالی پپسی را به خاطر پنج سنت پس می دادم که با آن ها غذا بخرم. بعضی وقت ها هفت مایل پیاده روی می کردم که یک غذای مجانی توی کلیسا بخورم. غذا هایشان را دوست داشتم.
من به خاطر حس کنجکاوی و ابهام درونی ام تو راهی افتادم که تبدیل به یک تجربه گران بها شد. کالج رید آن موقع یکی از بهترین تعلیم های خطاطی را در کشور می داد. تمام پوستر های دانشگاه با خط بسیار زیبا خطاطی می شد و چون از برنامه ی عادی من ترک تحصیل کرده بودم، کلاس های خطاطی را برداشتم. سبک آنها خیلی جالب، زیبا، هنری و تاریخی بود و من خیلی از آن لذت می بردم. امیدی نداشتم که کلاس های خطاطی، نقشی در زندگی حرفه ای آینده من داشته باشد؛ ولی ده سال بعد از آن کلاس ها، موقعی که ما داشتیم اولین کامپیوتر ≪ مکینتاش ≫ را طراحی می کردیم، تمام مهارت های خطاطی من دوباره توی ذهن من برگشت و من آنها را در طراحی گرافیکی مکینتاش استفاده کردم.
مک، اولین کامپیوتر با فونت های کامپیوتری هنری و قشنگ بود. اگر من آن کلاس های خطاطی را آن موقع برنداشته بودم، مک هیچ وقت فونت های هنری الان را نداشت. همچنین، چون که ویندوز طراحی مک را کپی کرد، احتمالاً هیچ کامپیوتری این فونت را نداشت. خب، می بینید آدم وقتی آینده را نگاه می کند شاید تأثیر اتفاقات مشخص نباشد، ولی وقتی گذشته را نگاه می کند متوجه ارتباط این اتفاق ها می شود. این یادتان نرود: ≪ شما باید به یک چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان، زندگی تان یا هر چیز دیگری. ≫ این چیزی است که هیچ وقت مرا ناامید نکرده است و خیلی تغییرات در زندگی من ایجاد کرده است.

داستان دوم من، در مورد دوست داشتن و شکست است:

من خوش شانس بودم که چیزهایی را که دوستشان داشتم خیلی زود پیدا کردم. من و همکارم ≪ هواز≫ شرکت ≪ اپل≫ را درگاراژ خانه پدر و مادرم، وقتی که من فقط بیست سال داشتم شروع کردیم. ما خیلی سخت کار کردیم و در مدت ده سال اپل تبدیل شد به یک شرکت دو بیلیون دلاری که حدود چهارهزار نفر کارمند داشت.
ما جالب ترین مخلوق خودمان را به بازار عرضه کرده بودیم؛ ≪ مکینتاش≫. یک سال بعد از درآمدن مکینتاش وقتی که من فقط سی ساله بودم، هیأت مدیره اپل مرا از شرکت اخراج کرد! چه جوری یک نفر می تواند از شرکتی که خودش تأسیس می کند اخراج شود؟ خیلی سـاده! شرکت رشد کرده بود و ما یک نفری را که فکر می کردیم توانایی خوبی برای اداره شـرکت داشته باشد استخـدام کرده بودیم. همه چیز خیـلی خـوب پیش می رفت تا این که بعد از یکی دو سال، در مورد استراتژی آینده شرکت من با او اختلاف پیدا کردم و هیأت مدیره از او حمایت کرد و من رسماً اخراج شدم.

احساس می کردم که کل دستاورد زندگی ام را از دست داده ام. حدود چند ماهی نمی دانستم که چه کار باید بکنم. من رسماً شکست خورده بودم و دیگر جایم در ≪ سیلیکان ولی ≫ ( محل شرکت اپل) نبود، ولی یک احساسی در وجودم شروع به رشد کرد. احساسی که من خیلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده بودد. احساس شروع کردن از نو.
شاید من آن موقع متوجه نشدم اخراج از اپل یکی از بهترین اتفاقات زندگی من بود! سنگینی موفقیت، با سبکی یک شروع تازه، جایگزین شده بود و من کاملاً آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقیت بود. در طول پنج سال بعد، یک شرکت به اسم ≪ نکست≫ تأسیس کردم و یک شرکت دیگر به اسم ≪ پیکسار≫ و با یک زن خارق العاده آشنا شدم که بعداً با او ازدواج کردم.
پیکسار، اولین ابزار انیمیشن کامپیوتر دنیا را به اسم ≪ توی استوری≫ به وجود آورد که الان موفقترین استودیوی تولید انیمیشن در دنیا ست. دریک سیر خارق العاده اتفاقات، شرکت اپل نکست را خرید و این باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تکنولوژی ابداع شده در نکست، انقلابی در اپل ایجاد کرد.
اگر من از اپل اخراج نمی شدم، شاید هیچ کدام از این اتفاقات نمی افتاد. این اتفاق مثل داروی تلخی بود که به یک مریض می دهند ولی مریض واقعاً به آن احتیاج دارد. بعضی وقت ها زندگی مثل سنگ توی سر شما می کوبد، ولی شما ایمانتان را از دست ندهید. من مطمئن هستم تنها چیزی که باعث شد من در زندگی ام همیشه در حرکت باشم این بود ≪ که من کاری را انجام می دادم که واقعاً دوستش داشتم. ≫

داستان سوم من، در مورد مرگ است:

من هفده سالم بودم، یک جایی خواندم که اگر هر روز جوری زندگی کنید که انگار آن روز آخرین روز زندگی تان باشد، شاید یک روز این نظر به حقیقت تبدیل بشود.این جمله روی من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال، هر روز وقتی که من توی آینه نگاه می کنم از خودم می پرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد، آیا باز هم کارهایی را که امروز باید انجام بدهم، انجام می دهم یا نه؟ هر موقع جواب این سؤال نه باشد من می فهمم تو زندگی ام به یک سری تغییرات احتیاج دارم.
به خاطر داشتن این که بالاخره یک روزی من خواهم مرد برای من به یک ابزار مهم تبدیل شده، که کمک کرد خیلی از تصمیم های زندگی ام را بگیرم، چون که تمام توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شکست، در مقابل مرگ رنگی ندارند.
حدود یک سال قبل دکترها تشخیص دادند که من سرطان دارم. ساعت هفت و سی دقیقه صبح بود که مرا معاینه کردند و یک تومور توی لوزالمعده من تشخیص دادند. من حتی نمی دانستم که لوزالمعده چی هست و کجای آدم قرار دارد ولی دکترها گفتنــد این نوع سرطان غیرقابل درمان است و من بیشتر از سه ماه زنده نمی مانم. دکتر به من توصیه کرد که به خانه بروم و اوضاع را رو به راه کنم. منظورش این بود که برای مردن آماده باشم و مثلاً چیزهایی که در مورد ده سال بعد قرار بود به بچه هایم بگویم در مدت سه ماه به آنها یادآوری کنم. این به این معنی بود که برای خداحافظی حاضر باشم.
من با آن تشخیص تمام روز دست و پنجه نرم کردم و سر شب، روی من آزمایش اپتیک انجام دادند. آنها یک آندوسکوپ را توی حلقم فرو کردند که از معده ام می گذشت و وارد لوزالمعده ام می شد. همسرم گفت: وقتی دکتر نمونه را زیر میکروسکوپ گذاشت بی اختیار شروع به گریه کردن کردم؛ چون دکتر به او گفته بود که سرطان من یکی از کمیاب ترین نمونه های سرطان لوزالمعده است و قابل درمان.
مرگ یک واقعیت مفید و هوشمند زندگی است. هیچ کس دوست ندارد که بمیرد، حتی آنهایی که می خواهند بمیرند و به بهشت بروند! ولی با این، وجود مرگ واقعیت مشترک در زندگی همه ی ما ست. شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ کهنه ها را از میان بر می دارد و راه را برای تازه ها باز می کند. یادتان باشد که زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی کردن تو زندگی بقیه هدر ندهید. هیچ وقت توی دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید که هیاهوی بقیه، صدای درونی شما را خاموش کند و از همه مهمتر این که شجاعت این را داشته باشید که از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی کنید.
موقعی که من سن شما بودم، یک مجله ی خیلی خواندنی به نام ≪ کاتالوگ کامل زمین ≫ منتشر می شد که یکی از پرطرفدارترین مجله های نسل ما بود. این مجله مال دهه شصت بود؛ موقعی که هیچ خبری از کامپیوترهای ارزان قیمت نبود. تمام این مجله با دستگاه تایپ و قیچی و دوربین پولاروید درست می شد. شاید یک چیزی شبیه ≪ گوگل ≫ الان، ولی سی و پنج سال قبل از این که گوگل وجود داشته باشد. در وسط دهه هفتاد، آنها آخرین شماره از کاتالوگ کامل زمین را منتشر کردند. آن موقع من سن الان شما بودم و روی جلد آخرین شماره شان یک عکس از صبح زود یک منطقه روستایی کوهستانی بود - از آن نوعی که شما ممکن است برای پیاده روی کوهستانی خیلی دوست داشته باشید. زیر آن عکس نوشته بود:

Stay Hungry, Stay Foolish

این پیغام خداحافظی آنها بود، وقتی که آخرین شماره را منتشرمی کردند:

Stay Hungry, Stay Foolish

این آرزویی هست که من همیشه در مورد خودم داشتم و الان وقت فارغ التحصیلی شما، آرزویی هست که برای شما می کنم.
نکته:از شما خواننده عزیز می خواهم که این داستان زیبا و عمیق را چندین بار بخوانید و مفهوم آن را به خوبی درک کنید و برای عزیزانتان نقل کنید...

www.URU.persianblog.ir


آدرس مطب : اصفهان ، خیابان حکیم نظامی ، خیابان شریعتی غربی ، نبش کوچه 16 ، جنب مسجد امام حسن عسکری ، طبقه اول
تلفن : 91011414 - 031


نظرات کاربران درباره این مطلب :سارا [ 1395-06-09 ]
سلام جناب دکتر عالی بود ممنون از مطالب خوبتون

برای متن پیام فقط از حروف فارسی استفاده کنید .
این فرم صرفا جهت دریافت نظرات ، پیشنهادات و انتقادات کاربران در مورد مطلب فوق میباشد .
به سوالات پزشکی در این بخش پاسخ داده نمیشود .
از ارسال پیام های تبلیغاتی در این بخش خودداری نمایید .
حداکثر طول مجاز برای متن پیام 500 کاراکتر است .
نام و فامیل :
تلفن :
ایمیل :
متن پیـام :
جراحی کم تهاجمی ستون فقرات چیست و چگونه انجام میشود؟جراحی کم تهاجمی ستون فقرات چیست و چگونه انجام میشود؟

به طور کلی، هدف جراحی کم تهاجمی ستون فقرات (MIS) تثبیت استخوان‌های مهره‌ای و مفاصل نخاعی و یا کاهش فشار وارد شده بر اعصاب نخاعی است که اغلب در نتیجه شرایطی مانند بی ثباتی ستون فقرات، خار استخوان، فتق دیسک، اسکولیوز یا تومورهای نخاعی بوجود آمده است. ... ادامه مطلب

در کلینیک پا چه خدماتی ارائه می شود؟در کلینیک پا چه خدماتی ارائه می شود؟

پودیاتری یا همان پا پزشکی به شاخه‌ای تخصصی از علم پزشکی اشاره دارد که در آن به درمان مشکلات موثر بر روی پا پرداخته می‌ شود. پزشک فوق تخصص پا یا همان پودیاتریست می‌ تواند انواع آسیب‌ها مانند صافی کف پا، پا درد، عوارض کف پای صاف و کوتاهی آشیل که بر روی این اندام تاثیر می‌ گذارند را درمان کند. ... ادامه مطلب

مانیپولاسیون (درمان دستی) چیست؟مانیپولاسیون (درمان دستی) چیست؟

مانیپولاسیون یک مداخله است که فیزیوتراپیست‌ها از ابتدای تمرین فیزیوتراپی استفاده می‌کردند. با این حال، فیزیوتراپیست‌هایی که دستکاری ستون فقرات را انجام می‌دهند، تحت نظارت سایر مشاغل قرار گرفته‌اند. هرچند که مانیپولاسیون منحصر به هیچ حوزه یا حرفه‌ای نیست. ... ادامه مطلب

چگونه از کمر درد پیشگیری کنیم؟چگونه از کمر درد پیشگیری کنیم؟

دلایل کمردرد شامل کار بیش از حد یا عدم فعالیت جسمانی، نامناسب بودن حالت بدن، اختلالات ژنتیکی، استرس روانی، بالا رفتن سن و اختلالات پزشکی از قبیل آرتری ... ادامه مطلب